همیشــہ ڪـہ פֿــَـر بــہ تورت نمیـ ـפֿوره [!]

یــہ بــآر گـــُرگ میـפֿـوره به پــُستت

تیـڪـہ تیـڪـت میـڪـنــہ ..

kiss for you

 



تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 11:20 | نویسنده : یاشا |

نمی خواهم بدانم که بی من خواهی مُرد یا نه . . .


نمی خواهم بگویی دیوانه وار دوستت دارم . . .


برای دلِ وا مانده ام


برای دلی که پوسید از بس تمامِ تنهایی را گریه کرد . . .


چیزی نگو ؛ فقط . . .


فقط دستانت را دورِ گردنم حلقه کن


مرا مثل کودکی بازیگوش که انگار


بی مقدمه تو را می خواهد


در آغوش بگیر . . .


که غیر از این هر کارِ دیگری باشد


گریه ام می گیرد



تاريخ : جمعه 21 شهريور 1393برچسب:, | 15:1 | نویسنده : یاشا |

خدایا دیگه خسته ام...... 

از حرفهای پر از طعنه ی بعضی ها..... 

خدایا از تو گلایه ای نسیت هیچی واسم کم نزاشتی.... 

اما این مردم نمیزارند روحیه ام شاد شه وهمه ی اتفاق های بد رو از یاد ببرم..... 

واقعا بهم صبر وطاقت دادی ... 

خدایا اما حرفهای این مردم وچیکار کنم ..... 

یعنی کسی وجدان نداره حقیقتا درکم کنه..... 

دلم نمیخواد زیاد کسی رو ببینم چون هر دفعه یکی پیدا میشه 

که حرفای تلخی بهم بزنه..... 

نمیدونم از روی دلسوزیه یا اینکه نمیخوان .... 

یادمه یکیشون میگفت دلم میسوزه برات چی میکشی خوبه من پیشت نیستم که حرف کشیدناتو داغونیتوببینم ... 

خدایاخیلی خسته ام خیلی..... 

بگذریم حرف دلم بود که سنگینی میکرد.این روزها نیز بگذرد...
 


تاريخ : دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, | 18:24 | نویسنده : یاشا |

برایم کـــف زدند
در آغوشـم گرفتند
تایید و تشویقـــم کردند که آخر فراموشت کـردم
دیگر تا ابد بر لـبانم لبخندی تَصنـعی مهــمان است
امـا بیـنِ خودمـان باشد ،
هـنوز تنـها دلبــرکم تو هسـتی !باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من…
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند

 

 

آرامشــی می خواهم ،
خلوتــی می خواهم ،
تــو باشی و من ..در کنار هـــــم …
تو ….
سکوت کنــی…
و مــن
گوش کنم

 

 

لعنت به این روزها !
این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ،
هفته و ماه و سال دارند ،
اما افسوس که روح ندارند …

 

 

ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺭﺍﻣﺖ کند؟
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺯﻧﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﺕ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ، ﻧﻤﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ، ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ می کنی…

 

 

لبخند که میزنی
پر میشوم از بهانه های خواستنت
پر میشوم از طنین خوش صدای نفسهایت
و زمزمه های در گوشی !

 

 

چه انرژی عظیمی می خواهد کنترل اولین قطره اشک برای نچکیدن !!!

 



تاريخ : دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, | 18:13 | نویسنده : یاشا |

ﺩﻟﻢ ..ﺑـﭽـﮕﯿﻤـﻮ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ !


ﭘـﺎﻫـای ﺷـﻨــﯽ ﺩﺳـﺘـﺎﯼ ﮐـﺎﮐـﺎﺋـﻮﯾـﯽ !


ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﻭﻗـﺘـﯽ ﺑـلـاﻝ ﻣـﯿـﺨـﻮﺭﻡ ﮐـُـﻞ ﺻـﻮﺭﺗـﻢ ﺯﻏـﺎﻟـﯽ ﺷـﻪ!


۱۰۰ ﺑـﺎﺭ ﯾـﻪ ﺳــﺮﺳـﺮﻩ ﯼ ۱ ﻣـﺘـﺮﯼ ﺭﻭ ﺑـﺮﻡ ﺑـﺎﺯﻡ ﺧـﺴﺘـﻪ ﻧـﺸـﻢ !


ﭼـﺎﯾـﯽ ﺭﻭ ﺑـﺎ ۱۰ ﺗـﺎ ﻗـﻨـﺪ ﺑـﺨـﻮﺭﻡ !


ﺑـﺴـﺘـﻨﯽ ﻭ ﭘـﻔـﮏ ﻭ ﻟـﻮﺍﺷـک ﻮ ﺑـﺎ ﻫـﻢ ﺑـﺨـﻮﺭﻡ!


ﺳـر ﭼــﯿـﺰﺍﯼ ﻣـﺴـﺨـﺮﻩ ﺍﻧـﻘـﺪ ﺑـﺨـﻨـﺪﻡ ﺑــﯿـفـﺘـﻢ ﮐـﻒ ﺍﺗـﺎﻕ !


ﻋـﯿـﺪﯾـﺎﻣـﻮ ﺑـﺮﯾـﺰﻡ ﺗـﻮ ﺍﻭﻥ ﻗـُـﻠــَـﮏ !


کـفــش هـای پـاشـنـه بُــُــُــُـلـنـد مـامـانـمـو بـپـوشـم و راه بـرم !


ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﺑـﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾـﻮﺍﺭا ﻧــﻘــﺎﺷــﯽ ﮐـﻨـﻢ !


ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﻭﻗـﺘـﯽ ﮔـﺮﯾـﻪ ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺍﺷـﮑـﻤـﻮ ﭘـﺎﮎ ﮐـﻨـﻪ ﻧـﻪ ﭘــﯿﺮﻫـﻦ ﺗـﻨـﻢ !


۱۰۰۰ ﺗـﻮﻣﻦ ﺗـﻮ ﺟـﯿـﺒـﻢ بـآﺷـﻪ ﺍﻣـﺎ ﺩﻟـﻢ ﺧــﻮﺵ ﺑـﺎﺷـﻪ !


ﻭﻟـﻢ ﮐـﻨـﯽ ﺗـﺎ ﺻـُـﺐ ﺗـﻮ ﺷـﻬـﺮﺑـﺎﺯﯼ ﺑـﻤـﻮﻧـﻢ !


ﺑـﺰﺭﮔـﺘـﺮﯾـﻦ ﺍﺷـﺘـﺒـﺎﻫـﻢ ﺍﯾـﻦ ﺑـﻮﺩ ﮐـﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐـﺮﺩﻡ ﺑـﺰﺭﮒ ﺷـﻢ!!

 



تاريخ : یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, | 9:34 | نویسنده : یاشا |

.   .   .

چقدر آبروی دلم را خریده اند این سه نقطه ها …



تاريخ : یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, | 9:26 | نویسنده : یاشا |
 

چهار فصل زمان در گذر بود

و من در هجوم لحظه ای کبود

در گوشه ای پر از جیغ های درد

به پاییزم می سپرد دوری تو

اما به امید فصل دائمی تو

در اشتیاق رسیدن به تب

پریدن تا خود خدا

در پریشانی حال خرابم

به سمت تو گام برداشتم

كه گره بزنم دست گره خورده ام را به گرمي دستانت

من هر روز برایت شعر می نوشتم

شعری که می گفت”

من هرچه بشوم

اما تو بهار می مانی

و هر صبح در لحظه ای نا شکیب

با صدایی به لهجه ی پاییز

آن را برایت می خواندم

شعری که درآن تمام رنگها

در شکوه موسیقی دستانت

نواخته می شد

شبی تمام گریه هایم را شعر گفتم

و تو را به تعداد امواج دریا صدا زدم

و از لباسهایت

برای نبودنت

تاج محل ساختم در خانه ام

نذرهايم ادا شدند

صدای پای تو

در حیاط دلم پیچید

باغچه غرق عطر یاس می شد

و من از پنجره

کوچه را به تعداد دنیا صدا می زدم

بلکه هر بار دوباره بیایی

ای اشتراک بین باران و دریا

تمام صداهایی را

 که جا گذاشته ایی جمع کرده ام

تا زندگی زنده بماند

 



تاريخ : دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, | 20:41 | نویسنده : یاشا |

بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم



کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی


آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد


هـیـــــچ نـگـویـد .


هـیـــــچ نـپـرسـد .


بــــرایــــم کتـــاب بـــخوانـــد


مـرا در آغـوش بـگـیـرد


و یـــک بوســـه


فـقـــــط همین

 

 

 

کاش خودم را جایی جا بگذارم ، برگردم و ببینم نیستم …

 

 

 

چه تکلیف سنگینی است بلا تکلیفی وقتی نمیدانم دارمت یا ندارمت !

 



تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, | 14:35 | نویسنده : یاشا |

این روزها چقدر دلم برایت تنگ می شود

 

کسی نمی داند چرا

 

کسی نمی پرسد چرا

 

اما من سخت آشفته ام… و چقدر بی تاب

 

می گویند این روزها عاشقی هم پیشه ای است نو

 

اما من عاشقی پیشه نکرده ام

 

من پیشه ام عاشقی است

 

از آن روز که ابتدایی نداشت

 

من سال هاست که عاشق تو هستم

 

یادت می آید آن روزهای سرشار از شادی را

 

آه که چقدر خسته ام

 

و کسی نمی فهمد… و نمی خواهد که بفهمد

 

مدتی است که می خواهم عاشقت نباشم

 

مگر می گذارد دل

 

 

چقدر دلم برایت تنگ است..



تاريخ : پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, | 22:1 | نویسنده : یاشا |

شادی گاهی موهبتی است که به ما عطا می شود ،

 

اما اغلب یک فتح است.

 

لحظه ی سحر آمیز به ما کمک می کند که تغییر کنیم

 

و ما را به جست و جوی رویاهایمان روانه می کند.

 

بله، رنج خواهیم کشید،

 

بر ما سختی خواهد گذشت

 

و بار ها و بار ها نومید خواهیم شد .

 

اما همه ی این ها می گذرد

 

و هیچ اثر دائمی بر جای نمی گذارد،

 

تا این که روزی با افتخار و

 

ایمان به پشت سرمان و سفری که انجام داده ایم ،

 

می نگریم !



تاريخ : شنبه 27 مهر 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : یاشا |
روزمرگی، عین مردن است

حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو !

زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن
!

هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش
!

توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره ؟
!

بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود

در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده
!

لباس های رنگی بپوش
!

آب نبات چوبی لیس بزن
!

نوزاد فامیل رو بغل کن
!

عکسات رو با لبخند بگیر
!

بستنی قیفی لیس بزن
!

زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش !

به کوچیکتر ها سلام کن !

تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن
!

برو دریا، شنا کن
!

هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن
!

به آسمون و ستاره ها نگاه کن
!

چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن
!

خواب ببین
!

شعر بگو
!

خاطرات قشنگ رو بنویس
!

بالا بلندی، وسطی بازی کن
!

قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن
!

خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور
!

باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو
!

جمعه ها به کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده
!

نون خامه ای بخر و با لذت بخور
!

قبل خواب کارای روزت رو مرور کن
!

هیچ وقت خودت رو به مردن نزن
!

نفس های عمیق بکش !


به درد دل دیگران با دقت گوش بده !

سوار تاکسی شدی بلند سلام کن
!

چون ... هر جا وایستی، مردی
!

زنده باش، زندگی کن
!

برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو
!

قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد
!

و تو با نشاطی که به زندگیت می دهی، می توانی زنگار روزمر گی را از جانت بزدایی
...

و در آخر : بدان که روزمر گی، عین مردن است !



تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 11:11 | نویسنده : یاشا |

کاش چون پاییز بودم

...

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,

آفتاب دیدگانم سرد می شد,

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

 

وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد,

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من ...

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

 

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.

 

کاش چون پاییز بودم

....

کاش چون پاییز بودم

 



تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 14:29 | نویسنده : یاشا |

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...

لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..

چشم هایم را میمالم ..

new message

تا لود شود آرزو می کنم ... 

تو باشی ...

دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !


یـــــکــــ دل . . . !

یـــــکـــ آســـمــــان

یـــــکــــ بــــغـــض

و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده

.

.


بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی

حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست


تو ڪـﮧ باشی ..

هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!

هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!

من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!


عاری از عاطفه ها

تهی از موج و سراب

دورتر از رفقا…

.

.

.


خالی از هرچه فراق!!

ﺑﺮﺍﯾﺘـــﺎﻥ ﺩﻋـــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨـــﻢ
 
ﺩﺳﺘﺘـــﺎﻥ ﺩﺭ دست ﺍﻭ ﮐـــﻪ ﺩﻭﺳﺘــﺶ
 
ﺩﺍﺭﯾـــﺪ ﮔـــﺮﻩ ﺑﺨــــﻮﺭﺩ
 
ﮐـــﻪ ﺧـــﻮﺩِ ﺧـــﻮﺩِ ﺧﻮشبختیست ..
 
 
اینم یه جوک تلخ:
 اﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﺯﻧﻪ ﺗﻮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻋﯿﻦ ﺍﺑﺮ ﺑﻬﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ


ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﭽﯽ ﻣﺮﺩﺍ ﻫﻤﺸﻮﻥ خائنن

گفتم چرا؟

گفت دوس پسرم فهمیده که من نامزد دارم حالا هر دوشون میخوان بیان به شوهرم بگن

.

اصن ینی اشک تو چشمام جمع شده بود!!!

ﺍﺻﻦ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺷﺪﻡ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮمو گرﻓﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻢ :| 
 


تاريخ : چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, | 11:21 | نویسنده : یاشا |
تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, | 15:13 | نویسنده : یاشا |
همیشه از فاصله ها گله مندیم…
 
شایدیادمان رفته..

 

 که در مشق های کودکیمان گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود
 
 
مــــرد


چــیزی داره بــه نـــام غـــرور


بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه


وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره



بــاور نــداری ؟؟؟

آهـــنگــی غــمگـین تـر از صــدای گـریـه ی مــرد ســراغ داری ؟؟!
 
 
 

مـن صبـورم امـا

 

بـی دلیل از قفـس کهنه ی شـب می ترسـم

 

بـی دلیل از همه ی تیرگـی تلخ غـروب

 

و چراغـی که تو را

 

از شب متروک دلـم دور کند

 

مـی ترسـم . . .

 

مـن صبـورم امـا

 

آه...

 

این بغض گـران صبـر نمـی داند چیست...

چاره ای نیست...

 

این روزها

 

طرح روی جلد آدمهاست

 

که پر فروششان میکند....!!!

 

خیلی ها میگن دوری و دوستی ،

 ولی من میگم سخته زنده بودن وقتی

دوری و نیستی !

حجم خالی توراحجم هیچکس پر نمیکند ،

 

باز هم بگو دوستان به جای ما...



تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, | 10:39 | نویسنده : یاشا |

من خدایی دارم،
 که در این نزدیکی است نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ  چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید،با دل کوچک من،
 ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند،
او مرا می خواهد
آموخته ام كه خداعشق است و عشق تنها خداست،
آموخته ام كه وقتي نا اميدميشوم،
خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار ميكشد
 تا دوباره به رحمتش اميدوار شوم آموخته ام



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 12:14 | نویسنده : یاشا |

اگر چه این روزها میگذرد

اما

من از این روزها

نمیگذرم

کاغذتم!

احساساتتو روم بنویس…


عصبانیتتو روم خط خطی کن…


اشکاتو بام پاک کن…


حتی اگه سردت شد منو بسوزون تا گرم شی…

فقط منو دور ننداز

عاشقی یعنی بعد از دو ساعت اس ام اس بازی با عشقت

 

شب که دلتنگش میشی دوباره میشینی

 

همون اس ام اسای تکراری رو میخونی

 

خدایـــــــا مـن اگــر بـد کنــم... تــو را بنــده ی دیگــر بسیــار اســت!!

 

ولــــی اگـــر تــــو بــا من مــدارا نکنـــی مـــرا خدایــــی دیگـــــر کجـــاست؟؟؟؟

 


مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی. . .

 

مثل همه ی دوست داشتن هایی که. . .

 

در ته صندوقچه ی خاک خورده ی دلت مخفی ماند. . .

 

و هیچ کس نفهمیدشان. . .

 

این روزها نیز بگذرد. . .

 

این دلتنگی ها. . .

 

این تنهایی ها. . .

 

این اشک ها. . .

 

این انتظارها. . .

 

آری !  این روزها و این لحظه ها نیزبگذرد. . .

 

 مانند زندگی این نیز. . .

 

  بگذرد! ! !

 

گناهش گردن خودش ...

آنـــــــروز روزه بودم که حسرت داشتنش را خوردم.

 

ساعتم را متوقف کرده ام ،
بی کوک،
بی باطری،
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند…!
گور پدر دقایق!
بی تو بودن شمارش نمی خواهد…!!!

 

 



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 20:55 | نویسنده : یاشا |

بنگر به دريا،بنگر به موج ها،به هياهو و جار وجنجال آن،به جوش وخروش صلابت آن

براي رسيدن به مقصدش به هيچ مانعي در راهش باج نميدهد،ميشكند،از راه برميدارد؛تنه براي در آغوش كشيدن هدفش

به موج ها بنگر،بعضي از آنها كوچك،بعضي از آنها بزرگ،بزرگ آنگونه شد كه سختي بيشتر چشيد،فشار سنگين باد رابيشتر بر پشتش لمس كرد،تا شد بزرگ،قوي....

دريــــــــــــــــا مرا در آغوش كش

 



تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, | 18:1 | نویسنده : یاشا |

خدایا وقتی دلت میگیره چی کار میکنی؟؟


میری یه گوشه میشینی و گریه میکنی؟؟


هی با نگات بازی میکنی که یادت بره میخواستی گریه کنی؟؟


یه لیوان آب میخوری که بغضتو بفرستی پایین؟؟


یادت میاد خداییو باید همیشه تنها باشی….


خدایا نمیدونی من این روزا چقدر خدا بودم



تاريخ : چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, | 11:56 | نویسنده : یاشا |

نمی نویسم …

کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …

تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان جعفر سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان جعفر دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….



تاريخ : سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, | 17:17 | نویسنده : یاشا |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد