مرد از زن خیلی تنهاتره!


مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری

شد،دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از

خودش خوشش بیاد!


مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه

و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا!


مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و

گریه کنه و خالی شه!


مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و

میچسبونه به پیشونیش!


یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت :
.
"میــــــــــــ ­ـم ... مثلِ مـــــرد!



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, | 18:32 | نویسنده : یاشا |

شب هنگام ، میر محمد باقر طلبه جوان ، در اتاق خود مشغول مطالعه بود ، که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت خود به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید دختر پرسید : شام چه داری ؟؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و جلوی دختر گذاشت تا تناول کند و سپس دختر که شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان حرمسرا از کاخ خارج شده بود در... گوشه ای از اتاق خوابید صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ، ماموران شاه ، شاهزاده خانم را دستگیر و همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه از شنیدن ماجرا عصبانی شد و از طلبه جوان پرسید چرا دیشب به ما اطلاع ندادی؟ میر محمد باقر گفت : شاهزاده خانم تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این طلبه جوان خطائی کرده یا نه؟ نتیجه تحقیق به شاه گزارش شد ، که خطائی صورت نگرفته. شاه ، بعد از تحقیق از میر محمد باقر پرسید : چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ میر محمد باقر ۱۰ انگشت خود را به شاه نشان داد و شاه دید که تمام انگشتان دستش سوخته ، و علت را از طلبه جوان پرسید طلبه جوان گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد ، یکی از انگشتانم را بر روی شعله شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم ، و بالاخره از سر شب تا صبح ، بدین وسیله با نفسم مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر درآورند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند و از مهمترین شاگردان وی می توان به ملاصدرا اشاره نمود



تاريخ : جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, | 13:44 | نویسنده : یاشا |

هر چه می نوشمت تشنه ترم ای عطش آور ترین آب!

ای تلخ ترین شیرینی!
ای سبک ترین سنگینی!
تو غمناک ترین شادی زندگی ام هستی...!
تو شادی بخش ترین اندوه هستی ام هستی...!
ای اتفاق ساده پیچیده!
چرا مرا نمی سوزانی ای سرد ترین شعله ی هستی!
ای پر سنگین رهاشده از گمنام ترین پرنده ی مهاجر هستی!
شهر پرنده ها کجاست؟؟؟


تاريخ : دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, | 11:40 | نویسنده : یاشا |


آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن 
هاست


دوست خوبم 

دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا 

درانحصارقطره های اشک نبینم 

دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم 

دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد 

من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند 

برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم 

که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند 

من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند

 

امیدوارم "مشغول دل” باشی , نه”دل مشغول"

 



تاريخ : یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, | 9:46 | نویسنده : یاشا |


دست به صورتـــــــم نزن!

می ترسم بیوفتد نقابِ خندانــــی که بر چهره دارم
!

و بعــــ ــــ ـد...
...
سیل ِ اشک هایــــــ ــــ ـم

تو را با خود ببرد!!

باز من بمانـــــمُ و

تنهایــــ ـــ ـی...


 یـــادت بـــاشـــد

فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو

دل ببـــــــری

یــــا مــــن

دل ببـــــــــــازم ،

اگـــر حـــکــــم ، حـــکـــم دل نـبـــاشـــد ،

گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها...

ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند...

دوست دارم این لبخند های بیگاه و آن بعضی ها را...

 

 

گـاهــــــی ....

بـــی بــهـــانـــه دلـــــم بـرایـــت می گـیــــرد !!!

نمــــــی دانـــــم دلـهــــــا بـهــــــانــه گیــــــرنـــــــد ....

یـــا بهـــانـــــه هــــــا دلـگیــــــر ...!؟


یـه وقـتـایی مـیـرسـه

کــه نـه یـادش آرومـت میــکــنــه

نــه عـکـسـش

فـقــــــط بـــایــد خـودش بــاشــه

فـقـط خــــــــــــودش

دلتنگـــی نه با قلــــم نوشـــته میــــشود ..


نه با دکمـه های سـرد کیبـورد ...


دلتنگـی را با اشـک می نویسنـد ..


دلتنگتم ..

فقط همین!

 



تاريخ : یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, | 13:42 | نویسنده : یاشا |

 

وقتی که نیستی

بادیدن هر صحنه عاشقانه ای


احساس یک پرانتز را دارم


که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد...

 

طوری دیگر به خوابم بیا...

نگذار هربار

دلم بلرزد

از بدبینی های "ابن سیرین" !

 

هر جا دلت شکست ،

خودت شکسته ها رو جمع کن


تا هرکسی منت دست زخمشو به رخت نکشه !!

دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست

٫

آنقدر به خاطر ضربدر های جلوی


اسمم چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ...


ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی !!!


وقتــ‗__‗ــی گیــ‗__‗ــج میشــ‗__‗ــدم بـه کلــ‗__‗ــمات پنــ‗__‗ــاه میبــ‗__‗ــردم

امــ‗__‗ــان از امــ‗__‗ــروز کــ‗__‗ــه کلمــ‗__‗ــات

خودشــ‗__‗ــان هم گیــ‗_‗ــج شــ‗__‗ــده اند ....!

یــﮧ دنیـآ فـــآصله ســت

بیــ نِ دنیـــآے ڪـسے ڪــﮧ شَبــآ بــآ قـُـرص خــوآبـش مــےبـــَره


بــــآ اون ڪَســـے ڪـﮧ بــــآ یـﮧ اِسـ اِمـ اسِـ دوســـِت دآرمـ میخــــوآبـ

میگن بارون مظهر دلتنگیاست ....


تو ببین با دلم چه کار کردی که داره برف میاد...!!!

هنـوز برایـت مینویــسم

درست شبیــه کودکــی نـابینـــا


که هـر روز برای ماهـی قرمـزِ مُــرده اش غـذا میریــزد . . .

هیچی دل نشین تر از این نیست که مدام و بی بهانه صدایت کنم با علامت سوال...؟

و تو سر حوصله جواب بدهی جون دلم؟؟؟!



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | 14:55 | نویسنده : یاشا |

این روزها در سرزمینی زندگی میکنم که در آن

دختران هرزه شده اند! و پسران هرزه پرست.


من امروز ایستاده ام! و برای ایستادنم.. (!)هزاران بار افتاده ام .


چه كسی میگوید كه گرانی اینجاست؟


دوره ارزانی است! شرافت ارزان! تن عریان ارزان!


و دروغ از همه چیز ارزانتر تن مرد و نامرد‌ یکیست،

روزگار باید بگذرد تا بدانیم مرد کیست..



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | 14:51 | نویسنده : یاشا |

خدا یا

 

  خلق، شکر " نعــمتــت " کنند

 

  مـن شکـــر " بودنت "

 

که نعمــت مــن تــویــی ...

 

اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم ميکنند

ولي مهــربان باش

اگـر شـريف و درستکــار بـاشـي فــريبت مـي دهند

ولي شـريف بـاش

نيکي هـاي امـروزت را فراموش مي کنند

ولي نيکوکار باش

بهترين هايت را به دنيــا ببخش حتي اگر کافي نباشد

و در نهايت مي بيني ... هر آنچه که هست

همواره ميان تو و خـداونـد است، نـه ميان تو و مـردم

 

خدایا

 

 به دل نگیر

 

 کفر هایم را

 

 به پای غریبی ام بگذار

 

 که من تنها و غریبم

خدایــــــــــــــا ...!!!!

بارها دقیقا همان جایی

دستم را گرفتی که میتوانستی

مچم را بگیری

کسی که در برابر خداوند زانو می زند؛
می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند



تاريخ : پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, | 10:59 | نویسنده : یاشا |

 

 ساده ک باشی زود حل میشوی


 میروند سراغ مسئله ی بعدی...


 

دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!

تا بــِـ ــ ـدانی

مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬

اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه

مثل ِ همین سـِ نقطه...

نمـےـבآنـــم مـےـבآنــے یــ ـــآ نـﮧ ... ؟!

لـحظـه ے تـولـבِ  مـטּ بــﮧ همـــــآטּ ثآنیـﮧ اے

                       بـرمـےگـرבב ...

       کــﮧ تـو بـرآے اولیـטּ بـآر بــﮧ مَــטּ گفتـے ...

                         בפسـتــ בآرم

 

 

خدایا!

 

خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !

 

جهنم تـــــر از نبــــودنش

 

جایـــی سراغ ندارم…

 

 

  کـــــا بــــو ســــــــــ
 روياي دست هايي است
 که نيست...

 

آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..

 

مانند بارانی بروی شیروانی..

اما…

ناودان ندارد..!!

غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.

 

 

 یادم رفت آغوشت را قرض بگیرم

برای این روزهــــــــــــــا

که نبــــــودنــــــت ،

بی پناهــــــی

به رُخـــــــم

میکشــد!



تاريخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, | 18:28 | نویسنده : یاشا |

زخم هایت را پنهان کن

اینجا آدما خیلی

با نمکن

هیچ وقت اشک اونی که دوست داره رو در نیار

چون ممکنه با اشکاش از چشاش بیافتی!!!

داستان غریبی ست زندگی

دستی که داس را بر می دارد همان دستی است

که گندم راکاشته بود

خیلی ها به ما نمیخوردن

.

.

.

جاخالی دادیم خوردن به شما...مبارکتون یاشه

هـــــــــرچه میروم نمیرسم..

گاهی با خود فکر میکنم..

نکند من باشم..

کلاغ آخر قصه ها!!!

سر میز شام که یادت میافتم بغض میکنم،اشک در چشمانم حلقه میزند

و همه با تعجب نگاهم می کنند...

لبخندی میزنم و میگویم:

چقدر داغ بود...!!

 

احساس ، سنگ خارا نیست
که همین طور هی بماند و بماند و بماند !...

احساس ، مثل شاپرک ، مثل عطر ، می پرد !...

درست تویِ همان روزهایی که دوستت دارم

دوستم داشته باش!


 



تاريخ : یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, | 22:2 | نویسنده : یاشا |

 

دورتر می شوی
باهر نفسی که می کشم
کاش میشد
نفس را هم مثل بغض قورت داد!!

اینجـــا جـــایی سـت
کـه پشت ِ دوسـتت دارمــها هــم ،

نـــوشــتـه شـــده :ســاخــت ِ چــین !!!

 

 

گاهی تمام حرفهایی که هنوز نگفته ام
چند قطره اشک می شود
و ....
و تصعید می شود در هوای نبودنت !
" تو " قوانین را عوض می کنی ...

 

حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است

حضور خاطراتت در وجود من ...

 

دشمنانت را فراموش کن ...

تنها کسی که می تواند تو را به خاک سیاه بنشاند ... 
یک دوست کاملاً مورد اعتماد است !!!

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, | 18:39 | نویسنده : یاشا |

اعراب به ما آموختند بجای خوراک بگوییم غذا که خود به ادرار شتر میگویند،برای شمارش خودمان بجای تن از نفر که برای شتر بکار میبرند بکار ببریم.به جای واق واق سگ بگوییم پارس که نام اولیه سرزمینمان است ، اینکه بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون آخر شاهنامه ایرانیان از اعراب شکست می خورند ،آیا وقتش نرسیده " فرهنگ ریشه ای " خود را از این همه نا آگاهی رها کنیم!؟



تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, | 12:52 | نویسنده : یاشا |

چه رسم جالبی است،

محبتت را میگذارند پای احتیاجت،


صداقتت را میگذارند پای سادگیت،


سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،


نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،


و وفاداریت را پای بی کسیت،

.
.
.

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که


تنهایی و بی کس و محتاج....!!!



تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 4:36 | نویسنده : یاشا |

فـقـط

تـویی که از

لـب مـن شعـر

میشوی...!!!

هـرکسـی لایق غـزل

عـاشقـانه نیسـت...!!!

ـه وقــتـایــے


هــسـت ڪـــﮧ

بـایـــد لــم بـدے یـــﮧ گــوشـــﮧ ...

و جـــریــاטּ زنـدگـیـت رو فــقـط مــرور ڪــنــے .

بــعـدشــم بـگـے :

" بــــﮧ ســلامــتـے خـــودم ڪـــﮧ ایـنـقدر تــحـمـل داشـــتـم !

یه آدمایی هستن نه میشه درکشون کرد،نه میشه ردشون کرد


همین طوری تو زندگیتن


زل میزنن به آرامشت

مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ،


ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَقِ دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . .


تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . .


تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . .


وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . .

هیچ وقت از اون كسی كه هستی

یا از پست و مقامی كه داری مغرور نشو

چون پس از پایان بازی شطرنج شاه و سرباز

در یك جعبه ریخته می شود...



تاريخ : دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, | 5:24 | نویسنده : یاشا |

یه آدمایی هستن ک
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم..
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده,
راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...
اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن...
تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه , اذیتشون نکنین...
تنهاشون نزارین , داغون می شن !!!
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند
مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.
... آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.
آدم‌هایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه
وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده
وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته
وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه
وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم
وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع به بازی کردن میشن
تو حموم آواز میخونن
آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر
دم همشون گرمه گرم
کمن این آدما، اما هستن
اگه دوستتونن، اگه یارتونن از دستشون ندین




تاريخ : چهار شنبه 27 تير 1391برچسب:, | 23:52 | نویسنده : یاشا |

 

این دخترایی که چشاشون آبی نیست، همیشه یه رنگه.
اینا که آل استار می پوشن به جا پاشنه بلند.
اینایی که هیچ وقت نگران پاک شدن رژ لبشون نیستن.
اینایی که تو بازی وسطی تو پارک رو چمنا غلت میزنن.
اینایی که موهاشون همیشه یه رنگه.
اینایی که فرت و فرت ناز و ادا نمیان.
این دخترایی که هیچ وقت "خَــزه " و "جـواده" نمیاد تو دهنشون.
می خوام از همین جا اعلام کنم این دخترا خیلی مَردن!
وای.. وای.اینا..،اینا ...قدر اینا رو بدونید،بدها میفهمین من چی میگم ! اینا خیلی حیفن...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, | 19:59 | نویسنده : یاشا |

مردها...
را با سبيل هايشان ميشناسند...
با قطر بازوهايشان
با کلفتي صدايشان...
با جيب هاي خالي يا پرشان
............با کفش هاي کهنه
يا اتومبيل آخرين مدلشان...!
اما کسي مرد ها را با قلبشان نميشناسد
قلبي که پشت غرور مردانگي شان پنهان شده
قلبي که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبي که مي افتد...از دست ظريفي
قلبي که...... ميشکند....آرام و بي صدا
صداي شکستنش ..پشت صداي مردانه شان
به گوش هيچ ظريفي نميرسد
..



تاريخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, | 19:28 | نویسنده : یاشا |

 

خوش به حال سهراب

در چه دنیایی بود

همه ی دغدغه اش

 

چینی نازک تنهایی بود!

 

احتمالاً سهراب

 

روزگارش خوش بود!

 

یاکه شاید هم او

 

خیالش خوش بود!

 

کو کجایی سهراب!؟

 

تو که می پرسیدی

 

دل خوش سیری جند

 

کاش می دانستی اینجا

 

نفروشند جز غم!

 

راستی تو! سهراب

 

عاقبت فهمیدی خانه ی دوست کجاست؟

 

ما که هر در که زدیم

 

خانه ی دشمن ماست!

 

کاش قبل از رفتن

 

پیش از آنکه بیندازی

 

قایقت را در آب

 

تو به ما می گفتی

 

همه ی این اشعار

 

می شود اما

در خواب!

 



تاريخ : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:22 | نویسنده : یاشا |

زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..

چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت
و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...

چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...

زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها
باز فراموشش نمی شود؛
مادر است، همسر است،راحت جان است ...
زن زیباست ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...

آری زن زیبـــــاست... 



تاريخ : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:0 | نویسنده : یاشا |

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !

نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !

نباید بی تفاوت !

چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !

کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !

نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد

 



تاريخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, | 18:42 | نویسنده : یاشا |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد